-->

 

اولین روزهای مدیریت من

اولین روزهای مدیریت من بر میگرده به حدودا ۱۶ سال پیش ، وقتی که پسری ۱۳ ساله بودم ،  من تمام زنگ های تفریح دوران راهنمایی (کلاس شش تا نه) خود را در کتابخانه مدرسه سپری کردم ، الان که خوب نگاه می کنم با اینکه سه سال هر روز زنگ های تفریح در کتابخانه مدرسه ، مسئول کتابخانه بودم ، متاسفانه کتاب های زیادی را خودم مطالعه نکردم .

می توانم امروز از بابت این موضوع اظهار تاسف کنم که نظام آموزشی قطعا مشکل داشته است ، نه تنها من که مسئول یا مدیر کتابخانه بودم ، بلکه مدیر مدرسه و سایرین نیز تلاشی نداشتند که دانش آموزان را ترغیب به خواندن کتاب کنند و حتی ثبت نام در کتابخانه مدرسه فقط با پرداخت وجه امکان پذیر بود .

البته کتاب همیشه به کتابخانه اضافه می شد ، اما اضافه شدن کتاب های جدید بدون خواندن آنها هیچ فایده ای نداشت ، حتی ما باید به مرحله ای برسیم که بدانیم که خواندن کتاب بدون به کاربردن نکات مهم و آموزنده آن باز هم فایده چندانی ندارد .

مدیر کتابخانه بودن خیلی خوب بود ، شاید نگاه کردن به بچه ها که در حیاط مدرسه می دویدند ، فوتبال بازی می کردند و … در برابر من که در اتاقی حدودا ۲۰ متری بودم جالب به نظر نرسد ، اما درس بزرگی بود ، اونجا بود که با خرید کردن برای شرکت (مدرسه) آشنا شدم ، از درآمد کتابخانه برای کتابخانه ، چسب ، خودکار ، قیچی و … خریداری می کردم و فاکتور آن را با گزارش درآمد کتابخانه به رویت مسئول پرورشی مدیر مدرسه می رساندم ، یادم هست که یک روز فروشنده لوازم التحریری که از آن خرید می کردم به من گفت که همه خریدهای لوازم التحریر مدرسه را از من انجام بده ، من هم فاکتور را بالاتر میزنم ، من هم گفتم که چرا بالاتر ؟ شما باید به ما تخفیف هم بدهید ، گفت اضافه مبلغ بالاتر برای خودت !!! بماند اینکه من دیگه از اون فروشگاه خرید نکردم ، اما اینجا بود که درس بزرگی گرفتم و با مفهوم دزدی توی روز روشن آشنا شدم …

درس های زیادی توی کتابخانه یاد گرفتم ، همین که حاضر بودم کاری کنم که سایر دانش آموزان حاضر نبودند انجام دهند ، برای من جذاب بود ، یک سری مجله دانش آموزی مدیر مدرسه به من داد و باید به قیمت هر مجله ۱۰۰ تومان می فروختم و اینجا بود که با مفهوم فروش هم آشنا شدم .

من زیاد به اردو می رفتم ، اردوهای دانش آموزی چند روزه ، یک روز ناظم مدرسه به کلاس ما اومد و من و یک نفر دیگر را صدا کرد و رفتیم دفتر مدیر مدرسه ، از کل مدرسه ۲۰ نفری بودیم و باید ۱۳ نفر برای رفتن به اردوی رامسر از طرف آموزش و پرورش منطقه ۲ انتخاب می شدیم ، بعد از قرعه کشی اسم من در نیومد ، از این بابت ناراحت شدم.

یک روز مانده بود به اردو، متوجه شدم که چند نفر دیگری که اسمشان در نیامده بود ، فردا به این اردو می روند ! اینجا بود که با بعضی مفاهیم دیگر آشنا شدم ، رفتم پیش ناظم مدرسه ، اول قبول نکرد و گفت اسم تو در نیامده و به خاطر اصرار زیادی که کردم رفتیم پیش مدیر مدرسه ، مدیر مدرسه بعد از اصرارهای من ، به من گفت که تو هم می توانی به اردو بروی ، این جا بود که با مفهوم چانه زنی و قوانین و مقررات و اینکه همه چیز ممکن هست بهتر آشنا شدم ، خیلی خوشحال شدم و فردای اونروز با سایر افراد به رامسر (اردوگاه شهید رجایی) رفتیم ، یکی از بهترین سفرهای من این سفر بود ، اینجا بود که واقعا لذت به دست آوردن یک چیز با ارزش را با تلاش ، نسبت به اینکه همون روز اول من هم در قرعه کشی برنده می شدم ، متوجه شدم ، در این اردو من مسئول سایر دانش آموزان شدم (چیزی شبیه به کمک مربی) ، واقعا تجربه مدیریتی عالی بود ، اصلا به حرف من گوش نمی کردند و من باید تلاش می کردم که به حرف من گوش کنند ، شاید یکی از دلایلی که الان می توانم هم سن و سال های خود و حتی بزرگتر از خود را مدیریت کنم ، به تجاربم در دوران اردوها بر میگرده ، روزهای بسیار خوب و سرتاسر خاطره بود و خداروشکر می کنم که چنین روزهایی را گذراندم ، در مطالب دیگری که در آینده منتشر خواهم کرد ، در رابطه با تجارب مدیریتی در همین دوران و بعد از آن صحبت خواهم کرد .

14 دیدگاه در “اولین روزهای مدیریت من”

  1. دوست گفت:

    خاطرات خوب
    این مطالب و خاطره ها مثل وسایل آنتیک و قدیمی می مونه که هر چه از عمرشون می گذره، ارزش بیشتری پیدا می کنه…

    1. بابت وقتی که گذاشتید متشکرم ، واقعا همین طوره ، هرچقدر که زمان میگذره ارزش بیشتری پیدا می کنند ، در اصل ارزش آنها نمایان می شوند ، هیچ کدام از کارهایی که انجام دادم بر رسیدن به چنین روزی نبودند ، اما الان مشخص می شود که چقدر برای رسیدن به امروز با ارزش بودند .

  2. بسیار عالی ، لذت بردم .
    تمام اتفاقاتِ دوران نوجوانیتون مثل قطعه های پازلی بودن که الآن با کنار هم قرار گرفتنشون از شما یک مدیر لایق و قدرتمند ساخته .
    ششمین سالگرد تاسیس ایده پردازان هم به شما و خودم تبریک میگم . ان شاالله روز به روز با سرعت بیشتری مسیر رشد این مجموعه رو شاهد باشیم .

    1. از اینکه وقت می گذارید و مطالب رو مطالعه می کنید ممنونم ، از لطفی هم که به من دارید متشکرم .
      تولد ایده پردازان بر شما و همه همراهان مبارک باد .

  3. امير گفت:

    اینکه هرچیز کوچیک رو ازش یاد بگیریم عالیه
    مرسی از انتقال دیدگاه خوب شما

    1. مرسی از شما که برای مطالعه و نظر دادن وقت می گذارید

  4. سلام بسیار عالی بود یاد دوران دبیرستان خودم افتادم منم اون موقع ها مسئول کتابخونه بودم واقعا چقدر دوران خوبی بود و کلی درس از اون زمان تحصیل گرفتیم حیف صفحات زندگی به سرعت در حال گذرند حالا خدمت سربازی منم تموم شده با کوله باری از خاطرات و تجربیات وارد صفحه ای دیگه از زندگی میشم … مهندس من هر موقع به شما نگاه میکنم از طرفی موفقیتتون رو ستایش میکنم و از طرفی انرژی میگیرم برای فعالیت و کار امیدوارم این راه موفقیت رو همچنان ادامه بدید منم تلاش خودم رو میکنم تا فردی موفق مثل شما بشم.
    ممنون از خاطرات خوبی که برامون نوشتید.

    1. سلام ، ابتدا از وقتی که برای مطالعه مطلب گذاشتید متشکرم .
      از لطفی که به من دارید متشکرم و خوشحالم از اینکه توانسته ام برای شما معیاری برای تعیین کیفیت باشم .
      برایتان آرزوی موفقیت و شادی و مثبت بودن می کنم

  5. امیر گفت:

    یادش بخیر کلاس چهارم دبستان که بودم. مسئول فروش ساندویج تو بوفه بودم یک روز ۵ تومان به اندازه یک ساندویج کم بود.چغدر ناراحت بودم. بعد از دو سه ساعت یادم افتاد بچه ناظم مدرسه یک ساندویج گرفته بود و پول نداده بود. با کلی انرژی رفتم پیش ناظم که بگم من امانت دار خوبی هستم و این اتفاق باعث شده پول کم باشه ولی ناظم فقط با سردی فقط گفت باشه

    1. چقدر خوب که توی اون زمان فروش رو تجربه کردید ، واقعا اگر توی مدارس ما از همون اول فروش رو یاد بدن ، خیلی چیزها یاد میگیریم ، مثلا اجازه بدن یک روز در سال بچه ها فروش داشته باشن (هرچیزی) و سود این فروش ها برسه به کودکان بی سرپرست برای هزینه تحصیل …
      ممنونم از وقتی که برای مطالعه مطلب گذاشتید .

  6. احسان ابراهیمی گفت:

    عالی بود مهندس
    منم خیلی دوست دارم مثل افراد موفقی مثل شما موفق شوم ولی هنوز در ابتدای راه هستم…
    از دیدن افراد خودساخته ای مثل شما خیلی خوشحال میشوم
    امیدوارم بیش از پیش موفق باشید.

    1. ممنونم از اینکه مطلب رو مطالعه کردید و سپاسگزارم از لطف و توجه شما و براتون از صمیم قلب آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم که اهداف vkh.ir بتواند شما را در این راه همراهی نماید .

  7. mohsen.rab گفت:

    واقعا انرژی مثبتی دارید تبریک میگم. کمتر افرادی پیدا میشن اینجور منبع انرژِ ی خوب و مثبت باشند و بخان به دیگران منتقل کنند. درود

    1. متشکرم از اینکه مطالب سایت را دنبال می کنید و متشکرم از شما بابت توجهتان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

⧏ مطالب دیگری که میتوان مطالعه کرد ⧐

  • ضمیرناخودآگاه خود را چگونه عادت داده اید ؟ شاد یا غمگین ؟ شما می توانید ضمیر ناخودآگاه خود را تربیت کنید و به آن جملات منفی و غمگین تزریق کنید و یا آنرا مثبت و شاد تربیت کنید . وقتی شما مصنوعی میخندید با توجه به اینکه عضلات صورت شما به حالت خنده تغییر شکل می دهند و این فرمان را مغز شما میدهد ، قطعا در ضمیر ناخودآگاه شما تاثیر گذار خواهد...
    مثبت گوش كن و مثبت باش
  • دو مدل قوانین مالی در دنیا داریم : ۱- قوانین مالی افراد پولدار ۲- قوانین سایر افراد قوانین افراد پولدار بسیار زیاد با قوانین سایر افراد متفاوت می باشد ،‌ مثلا افراد پولدار بدهی را همیشه بد نمیدانند ، این در حالی است که سایر افراد بدهی را چیز بسیار بدی می دادند . فرض کنید که پولداری سهامدار شرکت بزرگی است ،‌ اگر شرکت مذکور چند نفر از کارمندان را (به دلیلی صحیح) اخراج...
    قوانین پولدارها و سایر افراد
  • اگر صاحب کسب و کار هستید یا با شرکت های مختلف در تماس هستید حتما با این جمله زیاد آشنا هستید . با شرکتی تماس میگیرید و تلفن شخص خاصی را مورد خطاب قرار می دهید و تلفن را شخص دیگری پاسخ می دهد و به شما می گوید که پشت میزشون نیستن یا خطشون مشغوله و میگم با شما تماس بگیرند .   چند مورد بحث وجود دارد ، چرا پشت میزشون نیستن...
    پشت میزشون نیستن یا خطشون مشغوله !!!
vahid khosravi vahid khosravi vahid khosravi

تمامی حقوق برای مهندس وحید خسروی محفوظ می باشد